انسان به رنج عادت نمیکند، بلکه به ناچاری و گاهی اشتیاق، آن را میپذیرد. در آثار سوده داوود صورتها، بیتفاوت و سرشار، با رگههایی از گریه و خنده، خروش و پیچیدگی حالات انسان را نسبت به جبر جامعه به نمایش میگذارند. انگار این صورتها هستند که به لحظات فرم میدهند و زندگی را شکلپذیر میکنند. چهرهها بر روی بوم نقاشی مدام آفریده میشوند و تکرارشوندگی دلپذیری دارند. چینش آنها در دو سوی بوم، قرینه است، که از انعکاس و سرایت یکاندازهی درد و غمها حرف میزند. نظم، در اینجا نقش دلفریبی دارد. چهرههای رنگپریده با طیف خاکستری در خود، با هزاران چشم چرخان، تو را نگاه میکنند. در تابلویی با خطوط مشخص سرخ، که میتواند استعاره از رد خون بر مطالبات باشد، زنانی را میبینیم که میخندند اما تلخی مداومی دارند. در ذهن هنرمند، انسان و اندوههایش سوژهی اصلیست. بار سنگین خواستهها و آرزوها و رویاپردازیها. در دو اثر از او صدای شعلههای آتش بلند میشود. لایهی تصنعی که زندگیها را پوشانده بود حالا میسوزد و خاکسترش روی زمین پخش میشود و آنچه که از این سوختن، نمایان میشود رنگهاییست که از بین میروند و تصویر زنانیست که با دهان بازمانده از فریاد، اما صدایی ندارند. زنان و مردان با هجوم داد و بیدادها، در تقلا برای رسیدن به کدام خوشبختی هستند؟ آثار او شاید به تعبیری نوعی اعتراض به سرگشتگی انسانها میان خطوط مشخص شده و چهارچوبهاست. او به تاریخ رجوع میکند. اتفاقات تکراری و بیسرانجام که بر رنج انسان میافزاید. صداها بلندتر میشوند و دسترنجها محدودتر. استفادهی سوده داوود از الِمانهای تاریخی در آثارش بهجا و قابل ستایش است. او از نقطهی اشتراکی در گذشتههای معاصر سخن میگوید. زنانی با لباسهای دورهی قاجار که به دیواری تکیه دادهاند و گویی توان حرکت ندارند، تا زنانی مدرنتر با موهای کوتاه و بارانیهای خاکیرنگ بر خیابان جاری میشوند و صدایشان چون غنچهها باز میشود و میشکفد.در جستوجوی از یادرفتهها که میتواند نجاتبخش باشد.
خطهای محوشدهی روی آثار همچون زمزمههایی هستند که وقت نگاهکردن به تصاویر میشنویم. با گفتهی هایدگر که : “جهان بر هر یک از ما بر طبق پیچوتابهای شخصیِ ویژه و زاویههای تفسیرمان آشکار میشود.” میتوانیم دریابیم که در جهان هنرمند، شکل اعتراض با عناصر زیباییشناختی آمیخته. او این سرگردانی را زیبا میانگارد.
اکرمگ | ochremag