حتی خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد

حتی خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد

جز خطوط کنار چشم و لب‌ها، جز شیارهای سالیان درگذشته بر روی جان و روح، زن عشق آمیخته به جنون بزرگ‌تر از خود را حمل می‌کند. همیشه او تکه‌پار‌هایی جداافتاده از خویش دارد که هرکدام در سویی پرت و فراموش شده‌اند. در تکه‌دوزی‌های اوریا محمودی، پاره‌های جمع‌آوری‌شده از یک زندگی وسیع به عمق جان دوخته می‌شود. چسباندن پولک‌های درخشان و دکمه‌های لب‌پرشده و دوخت‌ودوز گل‌ها، بریده‌ی پارچه‌های طرحدار روی جسم کسی، نوعی کلاژ و یا نوعی تلفیق مواد به‌حساب می‌آید که گویی برداشتی از پریشانی زندگی‌ست. اینکه او شخصیت‌ عروسک‌هایش اکثرا زن هستند، می‌تواند درک مستقیمش از آنچه بر آن‌ها می‌گذرد باشد.
اوریا محمودی گویی انتخاب کرده است تا روی ناامیدی‌ها را، روی فقدان‌ها و رنج‌هایی که انسان می‌برد، روی انزوا و بی‌پناهی را، با ابزار زیورآرائی سنتی و تاریخی ایران، مثل هنر منجوق‌دوزی و پولک‌دوزی بپوشاند. همچنین استفاده‌ی او از سکه‌های فلزی ایران باستان، نوعی تایید به این خیال می‌دهد. انسان همیشه در جدال با جبرهای تاریخی و سیاسی، در کشاکش جنگ‌ها، میل به زیبایی داشته‌است. انگار گفته باشد زخم‌ها می‌توانند در تمام زمان‌ها زیبا و چشم‌نواز باشند.
نقوشی که اوریا محمودی انتخاب کرده‌است با گریزی به اصالت رودوزی، طرح‌های هندسی، درختی، اسلیمی و ختایی، گل‌های شاه‌عباسی، گره‌ها و خطوط درهم می‌باشد که هر کدام روی یک نقطه از بدن عروسک‌ها جای گرفته‌اند. برش‌های کوچکی از آینه رو تن عروسک‌ها، انگار بازتاب‌ اندیشه و رویا را از درون نمایان می‌کند. رویاهایی که درون انسان به هیئتی مشخص، دست‌وپا دارند و اختیار او را به‌دست می‌گیرند و در نقطه‌هایی هم سویه‌های سورئال دارند.
بازی با رنگ‌ها و تورها، لباس‌هایی که به‌عمد عروسک‌ها را عریان‌تر نشان می‌دهد، بازگویی قصه‌‌ی رنج‌ها را واضح‌تر به نمایش می‌گذارد. لباس‌ها که از فرهنگ سالیان پیش برگرفته‌ شده‌اند، انگار جان‌ دیگر عروسک‌ها هستند. اوریا محمودی سعی بر آن داشته با تمام مواد و تمام پارچه‌های متناسب با فضای آثارش، سمفونی بلند با ریتم مشخصی از حقیقت تلخ و گاه دلچسب گذر زمان بر تن انسان را بیان کند یا در واقع آنچه که زمان با عبور خویش با تن انسان می‌کند.
آثار او هم‌اکنون، در گالری والی به نمایش گذاشته شده‌ و قابل مشاهده‌اند.
_بریده‌ای از شعر لورکا

 

فرناز خان‌احمدی

اکرمگ | ochremag

حتی خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد

 

حمایت مالی از اُکرمگ