دیداری که به عشق منتهی میشود، یا ملاقاتی خانوادگی. لیوانهای خالی از همه چیز. فضای آکنده از درهم تنیدگی احساسات و تداوم سبزآبیها. چقدر زمان لازم است تا انسان بتواند روی مکانها اثر بگذارد؟
مینا غازیانی، نقاشی که به نظر میرسد مکانها را، خالی شده از آدمها میشناسد. میداند اتاقها، دیوارها، مفهوم خاطره را با خود دارند. او سکوت را، در عین حال، جانِ برگشته به تن اشیاء را نشانمان میدهد. بی هیچ حرفی، لحظهای که خندهها، پشت لیوانهای لرزان شیشهای محو شدهاند، و صداها دور گشتهاند، به عمق این سکوت پیبرده است. او که از طیف رنگهای خاکستری تا آبی استفاده کرده، گویا تصمیم دارد به نوعی زندگی و شوق را میانه این جهان پر از ضرورتهای تکراری، در بیانتهایی روزمرگی به یاد بیاندازد.
شاخهها و گلدانها، تکیه داده به گوشهای از تصویر، زیباییهای فراموش شده را تداعی میکنند. در کارهای او، این بیحرکتی، زندگی میبخشد و این عدم حضور، شور میافکند. نور، این عنصر بیبدیل طبیعت، طوری به تصاویر تابیده، گویا میخواهد رازی را در این میانه روشن کند.
او مدتی از زندگیاش را برای جستوجوی صحنههای ذهنیاش و عینیت بخشیدن به آنها به پاریس سفر کرد. او میگوید : در این مجموعه با وجود اینکه فیگور انسانی وجود ندارد اما حضور آن در چیدمان فضا و المانهای به کار رفته حس میشود.
این یکدستی با غم، این تلفیق رنج و خوشی، میتواند از ویژگیهای مهم آثار او باشد. میشود لحظاتی قبل و بعد این تصویرها را تماشا کرد. کسی عاشق بوده، کسی از رویاهایش حرف میزده، کسی میخواسته دیگری را ترک کند. می شود به سرگردانی لحظهها ماند و زیست. اتفاقها رخ میدهند و به پایان میرسند، هیچ دستی، ردی که بر تن اشیا به جا مانده را، کم رنگتر نمیکند.
اکرمگ | ochremag