“در آغاز ظلمات مقدس حکمفرما بود و از این ظلمات نور سر برآورد. نور و تاریکی، رقص آفرینش را به پایکوبى برخاستند و بدینگونه رنگهاى طیف متولد گردیدند.”
“تئو گیمبل” در کتابش بهنام “شکل، صوت، رنگ و شفا” چنین مىگوید.
ذهن زیبای هنرمند روی بوم نقاشی، با رنگ روغن به امر “یادآوری” تار و پود بخشیده است. آثار او نوعی بافت در خود دارند. او با توانایی بسیاری سطح فلزی یا شیشهای اجسام،ظرافت احساسات در چهرهها و حتی جنس پارچهی لباسها را مشخص میکند. گردنبندی که میخواهد بخشی از زیبایی کسی باشد یا تور عروسی خوگرفته به تن زن. انگار این لحظات هستند که درهم تنیده میشوند و حجمی از آنها تصویر سالهای دور را که در ذهن، سرگردان ماندهاند، نمایان میکند. نوری که فضا را روشن میکند قادر است جزییات را بهخاطر بیاورد و در آنها به زندگی فرم بدهد.
آلبوم را ورق میزنی.
به یادآوردن خاطرهها و کنجهای زندگی در حالتی از بیرنگی، شاید اندوه بزرگی بیافریند. شاید تلفیق شادی و درگذشتن سالهای دورادور باشد. مهدی بابایی برای برگزیدن طیف سفید تا سیاه به تماشای متفاوت این زندگیِ چندضلعی، که انسان در آن گم شدهست، میپردازد. به دقایقی که متولد میشوند. نورساند و لحظهای بعد به مرگ میانجامند. پی در پی و متوالی. و بعد، سالها میگذرند، اشیاء از معنابخشیدن به اطراف و صورتها از لبخند زدن و دستها از لمس چیزهاییکه نیستند باز میمانند. اما هنوز و همچنان همهچیز انگار در زیبایی به سر میبرند.
گویا پشت تابلوهای نقاشی، جهان فراموشی، دهانی برای بلعیدن لحظات دارد.
اکرمگ | ochremag