در رسالهی “سرآغاز کار هنری”، مارتین هایدگر میگوید: “حقیقت بهعنوان روشنساختن و پوشیدهداشتنِ موجود، بدینصورت وقوع مییابد که سروده میشود.”
ماریوس بورگو آفریدگاری بیپرواست. او زردهای تند و قرمزها و نارنجیها را، او نور و زاویهی تابش نور را، چینش اشیاء را و سکوت بینشان را میسراید. استفادهی او از رنگهای گرم پیوند عمیقش را با انرژیهای خفته در قلب طبیعت بیان میکند. او از جنس دشتهای عریان و چشمانداز بیابانها در بهار است. وقتی به نقاشیها خیره میمانیم گویی در لحظاتی قرار گرفتهایم که بهناچار امیدواریم. غرقشدن در کشاکش دقیقههای زندگی و رقصیدن با امواج کوتاه و بلند شادمانی، عاشقشدن و رنجکشیدن در گوشهکنارهای اتاق، از حرفهای ماریوس است. زنان با لباسهای دهه ۲۰ میلادی، مشعوف از دیدار هم با گونههای گلانداخته به صحبت مینشینند و سبدهای نان را به هم هدیه میدهند. ظرفها و گلدانها و شمعدانها مفهوم زیستن دارند. همهچیز خارج از بیرحمی جهانِ پیشرو، نوید صلح میدهد. و این نوعی قصهپردازیست. ادبیاتِ تهنشینشده و داستانی که زنان و مردان و گربهها در این آثار سعی کردهاند در دستهای خود پنهان کنند، همیشه باید شنیدنی باشد.
ماریوس خواسته ابعاد دیگری از حضور را با سبک خاص خودش، که نوعی پستامپرسیونسم به حساب میآید، به تصویر بکشد. با ضربههای محکم و صریح قلممو که زیبایی ممتدش ما را به زندگیکردن حریص و ناخودآگاه را از ترسها و استیصالها پاک کند. در چشمانداز تابلوها، در هر اتاقی قابعکسهایی به دیوار نشسته که لایه لایههای زمان را مشخص میکند. زمانیکه چون
جریان سیالی زیر پوست پنجرهها را پر میکند. زمانیکه درد را در خود حل کرده و حالا روشنتر از همیشه به رخت و لباس و دیوارها طراوت میبخشد. رومیزیها آغشته به بوی گلها فضا را معطر میکنند. کسی در این اتاق و خانهها به خوشبختی فکر کرده و گرد و خاک را از قفسهها پاک کرده است. نگاه ماریوس بورگو به زیباییشناسی با موسیقی آمیخته. انگار در پسپشت تابلوها موتزارت مینوازد و او تو را به مهمانیهای آرام نقاشیهایش دعوت میکند. هنر او کمی به هنر تصویرسازی شباهت دارد اما این نگاه شخصی و منحصربهفرد او و بازی ماهرانه با خطوط محکم و مشخص و رنگها او را در سبک پستامپرسیونیسم برجسته ساختهست.
اکرمگ | ochremag