کیلین دونی در مجموعهی کوتاهی از عکسهایش، انگار میخواهد از نوری حرف بزند که روی کهنسالی میتابد. اشیاء بلاتکلیفند. زمان میدود و ما از تصویر دستی که شیارهای ملافه را لمس میکند، به تصویر دستهایی که وسط همهمه و شلوغی عمر، ساکتاند، میرسیم.دوریین میچرخد و روی رنگ اُکر گلی خیره میماند. به طیف رنگهای سفید تا زرد و به روشنایی پررنگ در این تصویر میشود امیدوار ماند. تلفیق رنگ های گرم و دلنشین، حضور دلباز پنجره در عکسها، انگار زوال را بهتاخیر میاندازد. او دوست دارد همهچیز زیباتر از واقعیت باشد. بالشها و پردهها و چراغخواب، گویی دشت گلهایی هستند که فضای خانه را از تکرار آزاردهندهی لحظهها نجات میدهند. همهی در و دیوار اتاقها، ترکیب اشیاء، خونسردی گربه ای که در تصویر لم داده، همه و همه باهماند تا این محوشدن و این از بینرفتن طول بکشد.
در صورتیکه هنوز زندگی بهتدریج جریان دارد.
در عکس دیگری بیتفاوتی لباسها را میبینیم که خود را به گرمایی که از پنجره میتراود سپردهاند و مردی که با ذهن بهمریختهاش در اتاق قدم
میزند. گویا به جستوجوی طبیعتی که برایش بیگانه است.
احساساتی ممتد در سالهای طولانی، که جای خود را حالا به یک ذهن منطقی میدهند.
“بگذار زین پس در آغوش تو زنده بمانم.”
کیلین دونی، از آن دسته از عکاسانیست که سالها در نگاتیوهایی که در ذهنش نقش بستهاند، زندگی کردهاست. او بارها از پروژههایی سخن گفتهست که بهشدت تاثیرگذار بودهاند اما تنها با ذهنش از آنها عکسبرداری کرده.
او در کتاب “عکسهای گرفتهنشده” مینویسد :
” تصاویر بسیاریست که تصمیم به ثبتنشدنشان میگیرم و بهخاطر از دستدادن این عکسها هرگز سوگواری بهراه نمیاندازم به هر دلیلیکه باشد این غریزهی من است که میگوید عکس نگیرم و من به آن اعتماد میکنم”
اکرمگ | ochremag