جایی والتر بنیامین می گوید: اکنون لمس یک انگشت کافی است تا یک لحظه را برای زمانی نامحدود جاودانه کنیم. دوربین، تکان دهنده است، زیرا پس از نابودی یک چیز آن را به ما می دهد.
تنهایی انسان، تنهایی چشم انداز ها و ترکیب ایندو، بخش زیادی از مفهوم پنهان در عکس های ژاله یکتا را در برمیگیرد.
او لحظاتی را ثبت میکند که انسان در رویارویی با خویشتن، به شکوه خود پیمیبرد و شکوه می تواند معناهای متفاوتی داشته باشد.
به نوعی این شکوه می تواند بیانگر قدرت و سرخوشی یا سرگردانی در هستی یا غوطه ور شدن در اشک ها و احساسات باشد.
گویی او این فلسفه را شناخته است. فلسفه انزوا با عمیق ترین لایه های آن. در کنار عناصری که این تنهایی را محکم تر از پیش به تصویر میکشد.
ما در اینمجموعه از عکس ها، کنتراستعجیبی از نوری ضعیف شده در مه و شاخه های در هم فرورفته درخت ها می بینیم. این تلفیق گرچه از نزدیک مرموز و بی پناه می آید اما در کنار هم آرامشی در هزارتوی انزوا را خلق میکند. او انگار جهان را دست نیافتنی می بیند و تقلا می کند انتهای این پرسپکتیوهای خاکستری چیزی بیابد که به سال ها جست وجو پایان یابد.
او تو را به نورهای ضعیف و بی جان دلخوش میکند. گویی می توانی دشت ها را و شاخه ها را کنار بزنی و آنگاه امیدواری عظیمی را از پس آن ها بیرون بکشی. اِلمان انسان، چه در جمع، چه در انزوا همانطور که دیده میشود همیشه مورد توجه اوست. انسانِ بی مکان و زمان، سرگشته و دنبال پناهگاهی برای اندوه هایش. در این کمپوزیسیون تکرار درخت ها و شاخه ها، و موسیقی ملایمی که از آن ها شنیده می شود، نوعی حرکت را القا میکند انگار که در جاده ای قدم برمی داری.
همان طور که سوزان سانتاگ در کتاب >درباره عکاسی< می گوید: احتمالا هیچ موضوعی وجود ندارد که نتوان آن را زیبا کرد، به علاوه هیچ راهی برای سرکوب گرایش ذاتی تمامی عکس ها به اینکه موضوع خود را از نوعی ارزش برخوردار سازند، وجود ندارد، یکتا تلاش می کند بگوید این تنهایی پیچیده، این ترس بزرگ انسان ها در طول قرن های متوالی، چنان با ارزش است، چنان زیباست که تو را به لرزه می اندازد. ژاله یکتا هنرمند ساکن هلند، با این نگاه جهانبینانه اش، تو را در عکس ها رها می کند تا سهم خود را از تصاویر برداری و در آنها خیره بمانی.
اکرمگ | ochremag