وقتی گوشهای نشسته ای، یعنی انتظار چیزی را میکشی. انتظار یک تولد، یک حادثه، یا انتظار مرگ را.
چیستی اینجهان با باورها و خیرهشدن به رویاها شکل میگیرد. هر اتفاق، اتفاق دیگری را پیش میکشد یا پس میزند. هر شی یا هر جسم کوچکی، میتواند بخشی از یک رخداد بزرگ باشد. درست همانطور که در آثار هدا زرباف، از به هم پیچیدهشدن و درهم فشردگی اجسامی که به تنهایی معنی نمیدهند، به یک شکل نهایی میرسیم. آدمهایی که از کنارهم چیدهشدن اجزای تودرتوی بدن، به هیبتی رسیدهاند که حالا حرف میزنند و صدایشان گوش تو را پر میکند. گویا این پیچیدگی تمام هستی آنهاست. او این پیچیدگی را با اجسام دراز پوشیده از پارچههای رنگارنگ و طرحدار نشان داده که در هم گره میخورند. هم چنین بافهی موهای بریدهشدهاش را در دست گرفته انگار بخواهد بگوید زیر این پیچیدگی دیگر هویتی و جنسیتی وجود نخواهد داشت و زیبایی ها به زوال میرسند. بهراستی زیبایی چه معنایی دارد؟ در جهان آدمهایی چهرهشان را گم میکنند و چیزی از روزگار به خاطر ندارند. این اثر او نوعی سنگینی را القا میکند که شاید از هجوم افکار و سرگردانیها درون انسان رخ میدهد. اینکه نمیدانیم حالا در کدام نقطه ایستادهایم.
در مصاحبهای با سایت وردفاینآرت، هدا زرباف، میگوید:
“تمام تجربیات و تمرینات من درباره عشق، شهوت، مالیخولیا، رشد و … از بدن من شروع میشوند. حتی میتوانم تا جایی پیش روم که بگویم هنر من در واقع شکل توسعه یافته بدن و وجود جسمی خودم است.”
و این کلمات و جملهها در آثار او واضح بهچشم میخورد.
برای مثال:
در اثر (مادربزرگم منتظر من است) ، به زنی میانسال برمیخوریم که آنچنان رنج دور نیمتنهاش پوستهی سختی تنیده که جایی برای نفسکشیدن باقی نذاشته اما او زندهاست و در عین حال میل به زندگی دارد. اما تا کی؟ حتی گاها میشود تن مادربزرگ را مچاله و چروکشده در زیر این لایهها به یاد آورد…
اثر (مقصد سفید) نوعی از حل شدن در سرنوشت را یادآوری میکند، شاید عروسی نشسته در میان تور و پارچههای سفیدی که جسم او مصرانه پوشاندهاند، و تسلیم سرنوشت یا به گفتهی دقیقتر اتفاقاتیست که خودشان رقم میخورند و او هیچ نقشی ندارد. گویا این زن، از جایی نامعلوم به مقصدی نامعلوم میرود. گویا این زن، نسبتی با پریشانی و فقر دارد.
همچنین در اثر (تولد) ما به این نامعلومی بر میخوریم که به شیوهی زیبایی توصیف شده.
تمام گویهای پارچههای که کنار هم چیده شدهاند تا به وحدت برسند نمادی از بادکنکهای تزیینی هستند که نشانگر جهان کودکانهست.
کودک معاصر که به دنیا میآید اما تصویر مشخصی از حال و آینده ندارد و جهانش بیرحمانه، در لایههای ضخیم سرگردانی فرو میرود.
هدا زرباف هنرمندی که بهتازگی از دستش دادهایم، اما بیشک آثار او پیشرو در زمان خودش بوده و قابلتامل باقی میماند.
آخرین نمایشگاه آثار او در هنر چیدمان،با عنوان (عزیزم من خانه هستم)، در گالری دستان بهنمایش درآمد.
در پایان، این یادداشت را با پاراگرافی از حرفهای او در سایت وردفاینآرت، به اتمام میرسانم.
“من علاقه زیادی به ترکیب و چیدمان عروسکهای یتیم، لباسهای بازیافتی و مانتیورهای قدیمی و صندلیهای عتیقه دارم. خلق داستانهای جدید از طریق متحد کردن اشیا بی جان رها شده. من به عنوان یک انسان و یک هنرمند به اشیائی علاقه مند هستم که شاعرانگی در خود دارند و به صورت تصادفی اشیائی را انتخاب میکنم که حکایتهایی از گذشته و داستانهای عاشقانهای را در خود دارند و دلم میخواهد بیشتر یک داستان نویس باشم تا یک هنرمند.”
اکرمگ | ochremag