لوسین فروید در جایی میگوید: نقاشانی که خودِ زندگـی را موضوع خویش قرار میدهند، با ابژهی روبهرویشان و یا ابژهای ذهنی کـار میکـنند، سودای ترجمهی تمام زندگی به هنر را در سر دارند، ترجمهی زندگی همانگـونه که بوده است.
شهلا حبیبی، یکی دیگر از اعضای گروه نقاشان دنا، انگار میخواهد از ترجمان جهان دیگری حرف بزند که در عین حال خودِ خودِ زندگیست. که آنچنان وسعت دارد و ملموس نیست و به چشم نمیآید، در روزمرگی پنهان میشود و در اغمای طولانی زمان، تو را سرزنش میکند.
او در آثارش با ریشههایی از نقاشی ایرانی و ایدههایی نو از تلفیق نگارگری و هندسه با عناصری که یادآور جهانی غیرمادیست. با قلممویی که چرخ میزند و رنگ میبخشد، با نظمی که سرگردانی را سرکوب میکند. به نظر میرسد دایره ها تکرار میشوند تا هویت های مختلفی یابند. گاه به شکل جهانی سوار بر باد و سبکسر از رویاها، گاه به شکل زمینی سنگین و ناهموار برای قدمزدن. استفادهی بهجای او از ورقههای طلای زرد و سفید گرانبها بودن لحظهها را به تصویر میآورد. لحظههایی که به زحمت ساخته میشوند تا به آسانی نابود شوند و احساساتی که شکل میگیرند تا از دست بروند. عناصر تکرارشونده و دایرهوار، به همان اندازه که شخص را از جسم بیرون میکشد تا با حرکات موزون، پریشان کند، تسلی میبخشد.
شهلا حبیبی هنرمندیست که آثارش سویههایی از هنر تذهیب را با خود دارد در عینحالی که نمیشود به آنها تذهیب گفت. او در شولایی از تجربه و هنر، با زیبایی نظم گرفتهای میرقصد و همزمان هزاران زن با پیکرهایی ساختهشده از طلا، در آثار او مست و سرخوشانه به رقص برمیخیزند. در فضایی که سراسر آن را هالههایی از بیچارگی و خوشبختی پرکرده است. او از تکرار معجزه میسازد. او در گفتگویی میگوید: “در نقاشیهایم از رنگهای شفاف استفاده میکنم که بیانگر تعادل هستند. چون قانون طبیعت، قانون تعادل است و کاملترین صورتها، صورتهایی است که تعادل کامل دارند.” از نگاه او فصول با یک ریتم خاص تکرار میشوند و اگر در این تکرار منظم فصول خللی وارد شود، دنیا بههم میخورد.
اکرمگ | ochremag