در نقطه‌هایی که گم‌ات کرده‌ام ...

در نقطه‌هایی که گم‌ات کرده‌ام …

کسی میان سال‌هایی که فراموش‌ شده‌اند، هنوز زنده مانده و دست تکان می‌دهد.
انگار آنی لپالا می‌خواهد بگوید: “هیچ‌کس این‌جا نیست اما در شلوغی بی‌اندازه‌ای، دست و پا می‌زنم.”
در تمامی عکس‌ها، این “به یادآوردن” است که درخشان است. از زندگی‌ نیمه‌زیبایی که حالا سپری شده، در بک‌گراندی از تنهایی و تکرارشوندگی اجزاء. از پالت رنگ‌ها، طیف گلبهی را انتخاب می‌کند و سپس دست روی قرمزها می‌گذارد. درست رنگ‌هایی که انرژی می‌بخشند و در اندوه از دست‌رفتگان تو را رها می‌کنند.
آنی لپالا گویی می‌خواهد از چشم‌اندازهایی بگوید که انسان حذف می‌شود. از جهانی که بعد از انسان در سکون خود، جاری خواهد بود.
از تصویر دو عکس بی‌جان، افتاده گوشه‌ی دیوار، آلبوم ورق می‌خورد و رد خونی می‌بینیم که از گذشته روی تصویر کشیده می‌شود، انگار از رنجی که هرگز گفته‌نشده، جریان گرفته و حالا زندگی را می‌پوشاند. نور یکسان پخش شده و اشیاء واضح‌اند. در عکس‌های آنی، گویی عدم‌حضور پررنگ‌تر است و فرمانروایی می‌کند. گویی خاطره‌ها از لحظه‌ی حال زنده‌ترند و از عکس‌ها بیرون می‌ریزند. او انگار خواسته با ظرافت بسیاری، گذر زمانِ چین‌وچروک برداشته را در عناصر تصاویرش بگنجاند. ترس ِ “از خاطر رفتن” بر آن‌ها سایه‌ی سنگینی انداخته. او غمگینِ آدم‌های بی‌سرنوشتی‌ست که وجودشان از عکس‌ها بریده می‌شود، قاب‌عکس‌شان از دیوارها پایین کشیده می‌شود، و از آن‌ها چیزی جز یک جای خالی عظیم باقی نخواهد ماند.
سانتاگ در کتاب درباره‌ی عکاسی می‌گوید:
انسان، نه زمان حال، بلکه گذشته را می تواند در دست داشته باشد.
حالا انگار آنی در عکس هایش تلاش می‌کند سرسختانه،دست به انتخاب بزند، که از گذشته چه‌چیزی را با خود حمل کند؟
یک عکس بریده شده یا منظره‌ای که دست‌خوش یک فراموشی سنگین شده‌ست؟

فرناز خان‌احمدی

اکرمگ | ochremag

در نقطه‌هایی که گم‌ات کرده‌ام ...
در نقطه‌هایی که گم‌ات کرده‌ام ...
در نقطه‌هایی که گم‌ات کرده‌ام ...

 

حمایت مالی از اُکرمگ