تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم

تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم

در کلاژهای آهو حامدی، احساسات، انگار پشت انبوه درختان محو می‌شوند. صورت‌ها و موهای بلند، شکل‌گرفته با ترکیب آب و رنگ، هر کدام قصه‌ای از دوردست می‌گویند. او گویی خواسته تا تلاش ممتد انسان را برای پوشاندن گوشه‌کنار تنهایی‌هایش به‌نوع خلاقانه‌ای نشان بدهد. انسانی که جاهای خالی را هیچ‌وقت نمی‌پذیرد. و هیچ‌وقت نتوانسته از خطوط مشخص و محکم شادی و غم بگریزد.
زن‌ها و آواز هزار هزار دشت و بهار در درونشان، اسیر الِمان های تصنعی زیبایی می‌شوند. بر تن و بر روح. آن‌هایی که از چرخش قلم‌مو خلق می‌شوند و جان می‌گیرند. آن‌هایی که با چشم‌های مضطرب به تو خیره شده‌اند.
در این آثار صورت‌ها و بدن‌ها به‌رنگ گلبهی متمایل به سرخ هستند که می‌تواند نشانه‌ای از سرکشی و طغیان درونی به غم‌های جبری روزگار باشد.
او پرنده‌ها و برگ‌ها را بر صفحات رنگی تلق و فلز برش می‌زند. انگار از تن پرشور جهان هستی تکه هایی جدا می‌کند. برای تمام جاهای خالی. و آن‌ها را با بی‌نظمی معناداری روی تصاویر می‌چیند. شاید روی رویاهای از دست‌رفته. او از عمق طبیعت چیزهایی برمی‌دارد تا طبیعت دیگری را زیباتر کند و این خلق به “زنده‌بودن” عینیت می بخشد.
ماگدا سابو در کتاب خیابان کاتالین می‌نویسد :
“برای اولین بار در زندگی به‌نحوی مبهم حس می‌کردم که مرده‌ها نمرده‌اند بلکه در همین دنیا، به یک شکلی، بی‌اینکه از بین بروند، به زندگی‌شان ادامه می‌دهند.”
حالا ما در کارهای آهو حامدی به شکل‌های متفاوت زیستن بر می‌خوریم.
باغ‌ها و دره‌ها با گل‌های نیمه‌فلزی که روی صورتت می رویند، ادامه‌‌ی کدام منظره‌اند؟

 

فرناز خان‌احمدی

اکرمگ | ochremag

تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم
تو را در دشت‌ها به‌خاطر می‌آورم

 

حمایت مالی از اُکرمگ