اگر بخواهم دربارهی نمایشگاه کوچکی که بر پا کردیم حرف بزنم، این کلمات کلیدواژههای اصلی من از دغدغه و انتخابهایم برای شکلگیری این اتفاق هستند. چیدمانی از احیای یک مکان، مهاجرت، بازتولید نمایش خیمهشببازی و بازتولید زندگی، و این اتفاق در ذهنم تبدیل شد به یک اجرا، که ساختار آن مثل یک توپوگرافی است، با اجزا و لایههای مختلف که در یک مکان مشخص و به ترتیب در حال شکلگیری هستند. این اتفاق بخاطر پیشینهی ذهنی من از تحصیل در رشتهی تآتر تلاشی برای یک اجراست.
نمایشگاه در یکی از خانههای قدیمی روستای تاریخی ایراج برپا شده است، این خانه که سالهاست متروک بوده، حالا بازسازی شده و تبدیل به بنایی برای یک رستوران شده است. سال گذشته از تهران به روستای ایراج مهاجرت کردم ، تصمیمی برای عوض کردن شیوهی زندگی و تلاشی برای پیوند دادن تآتر با زندگی روزمره و خارج کردن آن از مکان همیشگی، یا معنازدایی از مکان برای اجرا. امسال و بعد از گذشت یک سال از تغییر مکان زندگیام و تلاشهای جستهگریخته برای ارتباط گرفتن با بچهها، کارگاهم را شروع کردم. شرکتکنندگان کارگاه، مهاجرانی بودند از روستایی نزدیک زاهدان، که برای کار و امرار معاش به ایراج آمدهاند. کارگاه ما در یک خانهی قدیمی در حال ساخت شروع شد. اولش مثل همیشه خیمهشببازی توی ذهنم میچرخید و قصهی یک خطی عروسی قلیخان که توی کتاب راهنمای عروسکهای ایرانی پوپک عظیمپور خوانده بودم، را انتخاب کردم. عروسی را تمرین کردیم و اتاق خانهی مخروبه را تبدیل کردیم به عروسی قلیخان، با عروسکها تمرین میکردیم و همه چیز در لحظه اتفاق میافتاد. یک مجلهی قدیمی مربوط به آثار باستانی به زبان ایتالیایی خریده بودم از یکی از دستفروشهای خیابان انقلاب، پر از عکس مجسمههای سنگی و باستانی. هرکدام برای خودشان یک داستانی داشتند. مجله را برداشتیم و آدمها را از توی آنها در آوردیم و روی کاغذ چسباندیم و چون با هم در حال تمرین حروف انگلیسی هم بودیم بچهها تمرینهایشان را هم توی همان کاغذ نوشتند. نتیجهاش شد کلاژهایی آزادانه از زیست لحظهای بچهها و عروسی قلیخان هم بهانهای شد برای ورود به دنیای خیمه شببازی. شخصیتها را آرام آرام به بچهها معرفی میکردم و بچهها عروسکهای قبلی من که ساخته بودم را برداشتند و شروع به تغییر دادن آنها کردند. در نتیجه یواش یواش چیدمانی شروع به شکل گرفتن کرد و من اجزای آن را پیش خودم نگه میداشتم که یک جایی از اول همه را بازتولید کنیم. بعد از یک ماه و نیم، با خودم فکر کردم وقتش رسیده که چیدمان را توی یک ساختمان قدیمی دیگر که قرار بود مکانی عمومیتر باشد بچینم. نقاشیها، عروسکها و دو ماسک که بچهها همگی با هم ساختند: وروره جادو و دیو خیمهشببازی را به خانه باغی معروف به باغ نیزار بردیم و همراه بچهها چیدمان کردیم. نمایشگاه به مدت سه روز در خانه باغ برپاست. یک سوالی اساسی توی دهنم میچرخید و هنوز هم میچرخد و آن: شکل ارایهی آثار به صورت نمایشگاه چقدر میتواند مردم روستا را برای تماشا فرا بخواند؟ و آیا اینکه ساختمانی که مردم روستا تا مدتی پیش از کنارش رد میشدند و ساختمانی متروک بود حالا که نقاشیهایی را در خودش جای داده میتواند چیزی را توی آبادی سیوسه چشمه احیا کند؟ این اولین تجربهی من از تلاش برای احیای یک مکان به شیوهی اجرا در روستای ایراج است و جدا از اهداف خیریه برای فروش آثار بچهها، نقاشیهای بچهها از این جهت میتوانند ارزشمند باشند که تلاشی هستند برای احیای آن مکان و نمایشی هستند از لحظات زیست واقعیمان در یک ماه گذشته.
اکرمگ | ochremag
درباره هنرهای تجسمی معاصر ایران و جهان
یادداشتهایی از گالریگردیها و اتفاقاتِ روز
اُکرمگ