عصرانه با مریم کوهستانی

دید و بازدیدهای اُکرمگ

عصرانه با مریم کوهستانی

مریم کوهستانی متولد سال ۱۳۶۱ در زاهدان، کارشناس صنایع دستی و کارشناس ارشد پژوهش هنر است. او علاوه بر فعالیت به عنوان مجسمه‌ساز و نقاش در طول سال‌های اخیر، به عنوان استاد دانشگاه با دانشگاه‌ هنر اصفهان، سوره تهران و دانشگاه مزارشریف در افغانستان نیز همکاری کرده است.
ویدئو چیدمان ری سایکل بین یکی از شاخص‌ترین نمایشگاه‌های مریم کوهستانی است که در چهار اپیزود در گالری محسن، گالری ویستا و کشورهای فرانسه و فنلاند به اجرا درآمده است. برپایی دوازده نمایشگاه انفرادی و شرکت در بیش از بیست نمایشگاه گروهی خلاصه‌ای از تجربه‌های هنری او در سال‌های اخیر است. به جز این‌ها، برپایی کارگاه آموزشی در شهرهای مختلف ایران، کارآفرینی از طریق آموزش سفالگری برای نوجوانان، برگزاری نمایشگاه از آثار کودکان کار و مدیریت و برگزاری اولین نمایشگاه سراسری هنر معاصر افغانستان نیز گوشه دیگری از فعالیت‌های این هنرمند را دربرمی‌گیرند.
به بهانه نمایشگاه “درون گوشت و استخوان”، به سراغ مریم کوهستانی رفتیم تا درباره کارهای هنری، علاقه‌ها و دلمشغولی‌هایش در سال‌های اخیر با هم گپ بزنیم. در ادامه گزارش این بازدید عصرانه را می‌خوانید:
“از سال ۹۰ با بچه‌های کار مشغول فعالیت شدیم. خیلی زود متوجه شدم با توجه به شرایط اقتصادی جامعه نمی‌توانم کار را از زندگی این بچه‌ها حذف کنم اما می‌توانم شکل آن را تغییر بدهم. کارگاهی در اختیارشان قرار بدهم و باتوجه به آموزش‌هایی که در کنار خودم در حوزه سفال دیده‌اند برایشان پروژه و سفارش بگیرم. حداقل در این کار بچه‌ها امیدی برای آینده دارند و در فضای امن‌تری کار می‌کنند و در نهایت برای خودشان آرتیست هستند.”
“سال ۹۴ یکی از همین بچه‌ها که افغان بود و چهار سال با هم کار کرده بودیم، گفت می‌خواهد برای جنگ به سوریه برود. من برای منصرف کردنش به او گفتم چرا همین آموزش‌هایی که اینجا دیدی را به کشور خودت نمی‌بری؟ تو اینجا نمایشگاه گذاشتی، کار یاد گرفتی و می‌توانی به دیگران یاد بدهی. در جوابم گفت فکر می‌کنید آنجا اصلا به درد زندگی کردن می‌خورد؟ من گفتم می‌خواهی من به تو این را ثابت کنم؟ و با همین پیش زمینه، روزهای عجیب و غریب من در افغانستان شروع شد.”
می‌گوید در چند ماه ابتدایی سفرش به افغانستان خیلی زود متوجه شده به دلیل فساد مالی درون گروه‌هایی که قرار بوده به مردم کمک کنند و ان جی اوهای مستقلی باشند ممکن است هدفش اجرایی نباشد و نمی‌گذاشتند کارش را بکنند. اما قولی که به شاگرد نوجوانش داده بوده در نهایت او را به یک دانشکده معماری در مزار شریف می‌رساند.
“رزومه‌ام را برایشان فرستادم، گفتم من در ایران استاد دانشگاهم و می‌توانید تمامی این مدراک را سرچ کنید. دلیل آمدنم را گفتم و گفتم نمیخواهم دست خالی برگردم. حالا که استاد ندارید بگذارید من با آنها کار کنم، دستمزد هم نمیخواهم! بعد از چند هفته گفتند بیا و مجسمه‌سازی درس بده اما ما حتی متریال هم نداریم که برای کلاست بتوانی استفاده کنی. درس ما درس حجم‌سازی بود و من گفتم اشکالی ندارد و با متریال بازیافتی کار می‌کنیم. همین شد که حدود ۳ هزار بطری آب معدنی از سطح شهر جمع کردیم! این یکی از بهترین تجربه‌های من در زندگی بود. روزهای اول بچه‌ها برای آشغال جمع کردن با من نمی‌آمدند اما به مرور کار به جایی رسید که گاردها و نگهبان‌های دانشکده، اساتید، دانشجوهای کلاس‌های دیگر همه و همه همراهمان شدند. لاستیک و کارتن می‌آوردند و در یک کلاس ۱۲ متری که کلاس من بود روزها مشغول به کار می‌شدیم. می‌دیدم که بچه‌ها قدر این فرصتی که کنار هم دارند را می‌دانند و از آن به درستی استفاده می‌کنند، همه چیز در آن یک ترم در نهایت زیبایی بود. شاید دلیلی که باعث می‌شد تمام آن ناملایمات را تحمل کنم این بود که خودم هم با روحی پر از ملال و شکنندگی پا به آن کشور گذاشته بودم؛ در نهایت این سفر انگار وجود مرا ساخت. داستان نمایشگاه ری سایکل بین به این شکل برای من شروع شد!”
مریم کوهستانی می‌گوید بعد از گذراندن این تجربه و برگشتن به ایران، به یک باره نسبت خودش را با روزمره متفاوت می‌بیند. بازدید از گالری‌ها و برگشتن به وضعیت عادی قدیمی برایش میسر نبوده و از طرفی شرح و بسط دادن این تجربه به کلام و در معاشرت با آدم‌ها از واقعیت و شکل حقیقی آن دورترش می‌کرده. از “اصالت کیفیت زندگی”برای این تجربه می‌گوید.

“از کودکی مدام تکه‌های اشیا را از کوچه و خیابان و در خانه جمع می‌کردم و گاهی تعدادی از این کلکسیون را مثل یک پازل در کنار یکدیگر می‌دیدم. مثلا مشابه یک هواپیمای کوچک اسباب‌بازی را که در روستای کلپورگان پیدا کرده بودم، سال‌ها بعد جلوی در آتلیه یکی از دوستانم پیدا کردم، با همان تنالیته رنگی و همان ابعاد! من این مجموعه اشیا گمشده را سال‌های سال از زاهدان به تبریز، از تبریز به کاشان و از کاشان به تهران و … می‌کشاندم و هیچ وقت هم فرصت نمی‌کردم بازشان کنم. بعد از آن سفر انگار زمانش رسید. انگار من متلاشی شده بودم و حالا سعی می‌کردم خودم را در میان این اشیا پیدا کنم. رجوع به حافظه برای پیدا کردن قطعات پیکر خودت شاید یکی از بهترین راه‌ها بود. بسیاری از این اشیا از حافظه تهی شده بودند و اصلا نمی‌دانستم از کجا آمده و شبیه به خودم غریب بودند. هر کدامشان چیزی به من می‌گفتند. نمایشگاه تن بحرانی اینطور شکل گرفت. نمایشگاهی که بسیار دوستش دارم اما احساس می‌کنم خیلی درک نشد، حتی یک ثر هم فروش نرفت!”
آثار این نمایشگاه حجم‌های ساختارمندی هستند که شبیه اندام بیرونی زنانه‌اند اما تماما با اشیا و تکه تکه سرهم شده‌اند. طبقه طبقه‌اند و انگار بدن‌هایی را روایت می‌کنند که در هر قسمت از از خود قصه‌هایی برای گفتن دارند. همین قصه‌ها هستند که روایتگر حافظه‌اند و دلیل تفاوت رانش هر شخص با دیگری را معنا می‌بخشند.

“بعد از این نمایشگاه به هرات رفتم اما دیگر آن تجربه برایم تکرار نشد؛ فکر می‌کنم همیشه همین است، تجربه یگانه اولیه قابل تکرار نیست. با این حال این بار به جای دانشجوها با افراد بزرگسال وارد معاشرت شدم و داستان‌هایشان را از زمان زدگی در حکومت طالبان شنیدم. وقتی برگشتم مدام به این فکر می‌کردم چه کاری می‌توانم برایشان انجام دهم؟ از فروردین ۹۵ تا آبان ۹۶ از جایم تکان نخوردم، نه درآمدی داشتم و نه خانواده‌ام را دیدم، فقط داشتم دنبال آرتیست‌های افغان می‌گشتم و در نهایت از سراسر دنیا ۲۰۰ هنرمند افغان پیدا کردم. از این تعداد توانستم حدود ۵۰ نفر را برای حضور در نمایشگاه انتخاب کنم. سال ۹۶ نمایشگاه عکس نیمروز با حضور این افراد اتفاق افتاد که ز سراسر دنیا به ایران آمدند. برای ۲۰ نفرشان خودم اقدام به گرفتن ویزا کردم!”

کتاب نمایشگاه نیمروز، اولین نمایشگاه سراسری هنر معاصر افغانستان بعد از این نمایشگاه تهیه شده و سندی بر فعالیت هنری این افراد است.

“از اردیبهشت ۹۶ دردی در من شروع شد که کسی علت آن را نمی‌فهمید، سه روز قبل از افتتاحیه نمایشگاه نیمروز حراجی کردم و بعد از آن، خیلی زود آن همه شور جای خودش را به تنهایی داد. همه چیز تمام شده بود. من مانده بودم با بدنی پر از درد، توده‌ای که در تنم داشتم و این فکر که خیال حافظه‌ی تن برای من شکسته بود! تا اینجا فکر میکردم من تنی هستم که داستانم را روایت می‌کند اما متوجه شدم که او هم داستان خودش را دارد، رنجور است و به صدای خواهش من گوش نمی‌کند. دیگر نمی‌دانستم باید در این دنیا چه کاری انجام بدهم و از هرگونه میل به زندگی خالی شده بودم. فکر مدام باعث شد به این نقطه برسم که من تجربه‌ها و خاطرات و تمام چیزی هستم که زیستم، نه تن و نه هیچ چیز دیگر.”

می‌گوید به فکر این می‌افتد که این دفعه افراد را به درون دنیای خودش دعوت کند؛ در را باز کند و همه چیز را به نمایش بگذارد. اپیزود اول نمایشگاه ری سایکل بین اینطور اتفاق افتاد، با یک عریانی بی‌انتها. تمام اسباب و وسایل شخصی زندگی مریم کوهستانی در پلتفرم داربست در گالری محسن با چیدمانی شبیه به همان شکلی که در خانه بوده‌اند به نمایش درمی‌آیند. کنار هر شی یک استیتمنت کوتاه، حافظه خودش را توضیح می‌دهد؛ از کی وارد زندگی هنرمند شده، چه تاثیری داشته و … . خودش میگوید: “مثل هر کاری که یک نفر قبل از مرگ می‌کند.”هر کس می‌توانسته با پرداخت ده هزار تومان یکی از این اشیا را بردارد و سرتیفیکیت نمایشگاه را دریافت کند.

اپیزود دوم با همکاری گالری ویستا اتفاق می‌افتد؛ با یک فراخوان با عنوان “دعوت به مالکیت‌زدایی”.

“تعدادی از اشیایی که برایم عزیزتر بودند را از زمان نمایشگاه تن بحرانی نگه داشته بودم؛ اشیایی مثل ساعت مچی پدرم که با نبض کار می‌کرد و درست در لحظه فوتش از کار افتاده بود، اما این بار از این اشیا استفاده کردم. این بار در طول نمایشکاه، هر کس می‌بایست یکی از این اشیا را بردارد و یکی از اشیا خاطره‌انگیز خودش را با قصه‌ای که به همراه داشت به من بدهد. از تمام ایران چیزهایی فرستاده شد و من هم متقابلا برایشان پست می‌کردم. هر شی یک کد داشت و در دفتر اسناد ری سایکل بین  ثبت می‌شد.”

اپیزود سوم در فرانسه و بعدی در فنلاند اتفاق افتادند و اشیا مختلف حالا صاحبانی از سراسر دنیا داشتند با قصه‌هایی متفاوت. در دفتر اسناد ری سایکل بین، بدون آنکه افراد بدانند و یکدیگر را بشناسند، تماما همه این اتفاقات ثبت شده‌اند.

“اینجا مولف کنار می‌رود و اثر هر بار خودش را تالیف می‌کند. “جعبه سیاه جهان معاصر”نام کتابی است که در حال جمع‌آوری آن از این مجموعه هستم.”

در بین این اپیزودها نمایشگاه “پوستی از آن خود”متولد می‌شود. این نمایشگاه افت و خیزهای زنانه او را با حافظه، تن، بیماری و ناپایداری به نمایش می‌گذارد.

مریم کوهستانی می‌گوید همه این ماجراها و ساختن‌ها تنها راهی است که برای بودن وجود دارد. می‌گوید هیچ‌کدام از این ماجراها برایش یک پروژه از ایده تا اجرا نبوده و به عقب‌تر که نگاه می‌کند، انگار همه‌شان از زمانی که در کودکی در کوچه پس کوچه‌های زاهدان می‌دویده آغاز شده‌اند. شاید برای همین هم هست که اکثر کارنامه او را پروژه‌های ذهنی و درونی تشکیل داده‌اند.

 

تیم اکرمگ

اُکرمگ | ochremag

عصرانه با مریم کوهستانی
عصرانه با مریم کوهستانی
عصرانه با مریم کوهستانی
عصرانه با مریم کوهستانی

 

حمایت مالی از اُکرمگ