بسیار پیشتر از زمانی که کامپیوترها و سیستمهای پیچیدهی اختراع شده توسط بشر بتوانند به قابلیت تشخیص شباهتها و پیدا کردن روابط میان آنها دست پیدا کنند، ضمیر ناخودآگاه ذهن انسان این مسیر را طی کرده بود؛ اصلا شکلگیری قراردادها و کلیشهها هم به مدد همین قوه اتفاق افتاده بود.
انسانها دریافته بودند به نفعشان است که به اتصالات ذهنی و شباهتهای ظاهری واکنش نشان بدهند؛ همین مسئله از شکلگیری خط گرفته تا سامان یافتن نظامی سیاسی در سینمای شوروی و حتی تا همین حالا، در کمپینهای تبلیغاتی در سطح شهر قابل بررسی است. این که دانش بصری ناخودآگاه ذهن ما تا چه اندازه برای کلاژ کردنهای چند باره ظرفیت دارد و هر بار این کلاژ به دست آمده قرار است چه چیزی عایدمان کند؟
سلمان خوشرو در مجموعههای پتانسیل گوشت و پرترههای یکنواخت خود دست به تجربهگری در فضای ذهنی مخاطب میزند؛ درست مثل اینکه یک جراح بیاید و در تاریکی با لمس ریتمیک نقاط مختلفی از کاسهی سر بیمار جسم بیهوش او را به رقص دربیاورد.
نتیجهی چرخش کاردک بر روی بوم در این نقاشیها، شعبدهای است که شاید برای کامل شدن به نور و مخاطب نیاز دارد. آیا پرترههایی از انسانهایی بیصورت در اینجا حاضر است؟ با رسیدن نور به سطوح مختلف و لایههای گوناگون و با چرخ و تداوم کلیشههای فعال در سطح ناخودآگاه شما بله؛ چرا که نه. بازنمایی اتفاقی است که در این جا و طی دو مرحله انجام شده، ابتدا توسط نقاش و کاردکش که این شعبدهی چرخش و تداوم را مهیا کردهاند و دوم سلولهای مسحوری که در سر دارید.
تدوام قدرت این پردازندههای ذهنی، به هنرمند این امکان را میدهد که مخاطب درس پس دادهاش را حالا با متریالهای دیگر هم امتحان کند. چیزی فراتر از جنس و بافت وجود دارد؛ ادراکی که تجربهی هر مخاطب را از مخاطب دیگر جدا میکند و به هر کدام شهودی انحصاری تحویل میدهد. اگر چه که این پروسه میتواند در جریان تماشای نقاشیهای آبستره بارها و بارها اتفاق بیفتد اما هدایت مخاطب در نتیجهگیری و بازنمایی ذهنی در این گونه جریانها معمولا به ندرت اتفاق میافتد.
اکرمگ | ochremag