رولان بارت در کتاب سخن عاشق،نزدیک به آخرهای کتاب،جستاری دارد با نام “در ستایش اشکها” که عنوان شعریست از ویلهلم شلگل که شوبرت بر آن موسیقی ساخته است.شعر ِدر ستایش اشکها در زبان آلمانی با ریتمِ حزنانگیزی بر موسیقی شوبرت جاری میشوند و میتوان گفت بارت با ظرافت این عنوان را برای جستارش انتخاب کرده.پس از چند بار گوش دادن به موسیقی،انگار چشمها ناخواسته آمادهی اشک ریختن میشوند و اگر حزن قدیمی هم درونت مانده باشد،حتما اشکها جاری میشوند.
ما برای چهکسی اشک میریزیم؟ما کِی آمادهی اشک ریختن هستیم؟آیا یکباره اشکمان جاری میشود؟آیا هروقت که بخواهیم میتوانیم گریه کنیم؟گاهی مجبور میشویم خودمان را از قبل برای گریه کردن آماده کنیم.بیحرکت یک جا بنشینیم و خودمان را در آغوش بگیریم و یا در صندلیمان فرو برویم و از یک نقطهی معین چشم برنداریم،و به مسألهی اشکانگیزمان،به مسألهی عشقمان فکر کنیم و برای اشکریختن آماده شویم.(همانند عکسهای ۱-۴)
خیلیوقتها بیهیچ نشانهای از قبل،چشممان خیس میشود.از جدایی،از شوقِ وصال،از فکرِ از دستدادن،از بیخوابی شبِ قبل که تا صبح کلافگیاش درونمان مانده.از هزاران مسألهی درونی و بیرونی که گاه به زبان هم نمیآوریم و با اشکریختن است که پنهانیاش بر خودمان آشکار میشود.
در شعر،ادبیات،سینما و…نقاط مشترکی یافت میشود که بیشتر آنها اشکریختن را با رشتههایی به فردِ عاشق وصل کردهاند.هزاران سوژه در خلوت خود بارها گریستهاند و خالقین اثر خلوتِ آنها را با ما به اشتراک گذاشتهاند.ورتر جوان در غیاب معشوقهاش شارلوته میگوید:”من بیهیچ تسلایی در پیش آیندهی تاریکی که دارم،گریه سر میدهم.”
هیچ اباعی از بیان و عمل اشکریختن ندارد.و گاهی جایی دیگر میبینیم که خیلی از سوژهها خودشان را از موهبت اشکریختن برخوردار نمیکنند.چه پنهان و چه آشکار،اشکی شدن و اشکریختن،عملیست که همه در آن تجربه دارند.
“کلمات به چه کار میآیند؟یک قطره اشک بیشتر از همهی آنها حرف خواهد زد!”
:Photos
1-5: Richard Learoyd
6: Nan Goldin
7:Double life of Veronique- film by Krzysztof Kieślowski
اکرمگ | ochremag