رفتن سراغ “حراج تهران” و داستانهای بیپایانش، همیشه رفتن سراغ یک هیاهوی بیپایان بوده و هست. سوال همیشگی این بوده که حراج تهران، اثری بر پویایی اتمسفر هنرهای تجسمی کشور دارد؟ اصلا چنین هدفی را دنبال میکند؟ مخاطب خاص خودش را دارد یا جایی برای انعطاف هم میشود در آن دید؟ یک دورهمی سیاسی و مصلحتی است یا یک رویداد هنری؟
و سوال مهمتر: حراج تهران در فضای هنرهای تجسمی ایران، یک اتفاق مهم و قابل بحث است؟ اگر هست چرا همیشه با پوشش خبری محدودی همراه است؟ آیا
تعمدی در کار هست؟
پوشیده نیست که تداوم در امر برگزاری حراج تهران اتفاقات مهمی هم با خودش به همراه داشته؛ مهمترینش تلاش کلکتورها و گالریداران برای بالاتر بردن قیمت آثار مد نظر. اما اگر این را کنار بگذاریم، سویهی دیگری از این رویداد میشود پیدا کرد که آن را
با هنرهای تجسمی مرتبط به نظر برساند؟
البته که حراجهای مهم دنیا هم گرد تاثیرات اقتصادی بر روی آثار به نمایش گذاشته شده میچرخند، ولی پویایی چطور؟ ستارهسازی، دیدهشدن استعدادها، نمایش پدیدهها و تاثیر مستقیم گذاشتن بر روی آینده کاری آنها و … . آیا در ادوار گذشته حراج تهران هیچوقت شاهد چنین اتفاقاتی بودهایم؟ منظور اینجا بالاتر فروخته شدن تابلوی کیارستمی یا درودی نیست، چیزی از جنس ایجاد اتفاق و اثرگذاری در این دورهها ثبت شده؟
چرا اینها را مینویسم؟ به این دلیل که فکر میکنم متاخرترین دوره حراج تهران که این روزها در حال برگزاریست، از تمامی ادوار پیشینش پیشی گرفته و نه تنها هیچ نسبتی با فضای بدنه هنرهای تجسمی کشور ندارد، بلکه برگزاریاش هیچ تناسبی با پیک پاندمی و روزی پانصد نفر کشته و در اخر مناسبات اجتماعی هم ندارد!
اکرمگ | ochremag