راینر ماریا ریلکه،شاعر آلمانی،در مونیخ شیفتهی زنی شد که چهارده سال از او بزرگتر بود.
لو آندرهآس-سالومه، برای ریلکه همچون روح هزاران زن،و یا همهی آدمها در یک جسم بود. ریلکه برای او چنین سرود :” چشمهای مرا بیرون آر،میتوانم تو را ببینم.گوشهای مرا ببند، میتوانم صدای تو را بشنوم. بدون پا میتوانم به سوی تو گام بردارم و بدون دهان میتوانم تو را جادو کنم.”
رابطهی آنها پس از گذشت سالها و تصمیم ریلکه برای اقامت در فرانسه، تمام شد.اما یک چیزی که از آنها ماند و در زمان ادامه پیدا کرد. چیزی که ریلکه به واسطهی شیفتگی و تحولات درونیاش از همزیستی با سالومه در شعرهایش ظهور کرد. و بازتاب کشف و تجربیاتش را در کلماتش برای خوانندگانش تا نسلهای دور به جا گذاشت.تاثیراتی که وجود عشق و یا یک رابطهی عاشقانه بر خلق آثار هنری میگذارد چیزی تفکیکناپذیر از وجود آدمیست و این خیلیوقتها با رجوع بر زندگی شخصی هنرمندان باعث کشف خواهد بود.
عکاس آمریکایی آلفرد اشتیگلیتس در راستای ثبت عکاسی به عنوان یک هنر مجزا و مستقل بسیار تلاش کرد.عکسهای او به مثابه تابلوهایی هستند برای نمایش یک شهر،یک لحظه،یک حال و خلق و خوی.
یکی از دیدنیترین و بزرگترین مجموعههای او شامل عکسهاییست که از جورجیا اوکیفِ نقاش که همسرش بوده، گرفته است. اشتیگلیتس در آتلیهی خودش شروع میکند به عکاسی از بدن،چهره و دستهای اوکیف،تا اینکه بیش از سیصد عکس از حرکات مختلف بدن او میگیرد.عکسها در گالری به نمایش درمیآیند و بعد از مرگ عکاس به کتابی تبدل میشوند با نام جورجیا اوکیف : یک چهره. اوکیف در توضیحی در مورد عکسها گفته:” از کودکی به دستهایم توجه زیادی میشد و مورد ستایش قرار میگرفتند،اما به آنها توجه زیادی نکردم.اشتیگلیتس از من میخواست که دستها و سرم را به حرکات مختلفی درآورم.او چشمان تیزی داشت و دقیقا میدانست میخواهد چه چیزی را با دوربین بگوید.به بعضی از عکسها که نگاه میکنم بیش از شصت سال از آنها گذشته .و نمیدانم آن شخص درون عکس دقیقی کیست.انگار در یک زندگی،هزارانبار زندگی کردهام.” سبک و سیاق عکاسی اشتیگلیتس با وجود سیما و انگشتانِ اوکیف تغییراتی کرد که در روند عکاسی او مشخص است.چیزی که میماند و پس از گذشت سالها صاحب اثر و بینندهها را به وجد میآورد.گاهی آن چیز در مورد بعضی آثار یک اتفاق عمیق بین دو فرد است که به رقمخوردن اثری یگانه ختم میشود و میماند،حتی بعد از مرگشان.
اکرمگ | ochremag