یکی از چالشهایی که در نظام آموزش عالی هنر در دهههای اخیر در دنیا مطرح است و با وجود اینکه مسئلهی جدیدی نیست، به واسطهی پیچیده بودنش همچنان امری نو تلقی میشود، رسیدن به انتظاراتی مشخص از هنرمندِ فارغالتحصیل از آکادمی است! پی بردن به پاسخ این پرسش که اصلا میان هنرمندان دانشگاهی و هنرمندان خودآموخته تفاوتی شاخص وجود دارد؟ آیا میشود قائله به چنین دستهبندیهایی شد؟
از طرفی عدهای هنر را ذاتا در حدود و شمایل شهود و الهام، در ذهن و جان هنرمند متصور میشوند و به همین دلیل، آکادمی را – که اینجا معادل آگاهی است- مانعی مخرب برای رشد قدرت خلاقهاش میدانند. و از طرفی دیگر، عدهای معتقد هستند با پشت سر گذاشتن صدها سال تاریخ هنر و مطالعهی روشها و سنن هنرمندان پیشین در کنار تغییرات دنیای مدرن و به روز شدن مفاهیم و مضامین، دیگر نباید انتظارات پیشین را از هنرمند داشت. این گروه بازیگر را فردی میداند که به کمک فراگیری تکنیک نقشآفرینی میکند، شاعر را کسی میشناسند که با کمک قواعد ادبیات و با قدرت انتخاب اثرش را خلق میکند و نقاش را اویی میدانند که بر تاریخ نقاشی تسلط دارد، تکنیکهای گوناگون را تجربه کرده، سویهی خاص و منحصر به فرد خودش را دارد و با کمک اینها دست به تولید میزند، نه شهود لحظهای یا خلاقیتی ذاتی.
در کنار بحث برانگیز شدن هویت هنرمند در سدهی معاصر، بر سر هویت هنر هم چالشها بسیار است. از طرفی اساتید خودآموخته یا کهنهکارتر و قائل به تفکر کلاسیک، هنر را امری مقدس، والا و دور از دسترس میپندارند و از طرفی دیگر بازارهای هنری در تلاش هستند تا میزان کمیت تولیدات هنری را بالا ببرند، هنرمندان بیشتری را به کار بگیرند و استفاده از این آثار را شبیه هر خرید و فروش دیگری در زندگی عادیسازی کنند. حتی کسب و کارها بر پایهی هنر یا فروش هنری به شکل از تولید به مصرف فعالیت میکنند و اعتقاد دارند، باید دربارهی مفاهیم قدیمی، به شکل جدی بازنگری کرد.
اما با به روز شدن نگاهها/ برداشتها و امکانات و شیوهها، در زمانی که روح زمانه شهود را به سمت خودآگاهی هل داده و امر مقدس خود را به کالای مصرفی( بدون ارزشگذاری) ترجمه کرده، آکادمی چه برخوردی با تغییرات کرده؟ یا چه قدمی برای دست دراز کردن به سوی زمانهی جدید و تعامل با آن برداشته؟ هنوز زمان یک ریدیزاین اساسی نرسیده است؟
اکرمگ | ochremag