موتیفها در هر بستر و زمینهای عناصر تکرار شوندهای هستند، که در مجموع، تشکیل بافت میدهند و به سبب الگوی چیدمان، قواعد و روابط میان آنها، ریتم و طرحهای موزون ایجاد میشود. با این حال، هر جزء ذیل کلیت و تکرارها اهمیت فردی خویش را از دست میدهد. در آثار هنری، این بافتهای متشکل از تکرار موتیفها، خاصیتی تزئینی و ارزشی زیباشناسانه مییابند، که از جمله می توان به نقوش پوشاننده آثار در هنرهای سنتی و اسلامی اشاره نمود. حال، هر عاملی که برآشوبنده نظم نمادین این نقوش و چینش موتیفها باشد، به نوعی، تنش محسوب میشود، که به واسطه این کنشگری موضوعیت و محوریت مییابد.
در مجموعه “قرمز نام من است، سبز نام من است” از پرستو فروهر بافتِ زمینه یادآور نقوش سنتی پوشاننده است، که توسط عواملی، از جمله فیگورها و اندامها، چین خورده، خم شده و یا شکافته اند؛ عناصری که خود، عامل یا متحمل رنج اند و روابطی هژمونیک را به تصویر میکشند. بدین صورت، هرچه بیشتر به آثار بنگریم، دریافت متفاوت تر و متناقضتری، نسبت به تجربه زیباشناسی اولیه خواهیم داشت و ابعاد تاریک اثر در کشاکش میان اندامها و بستری که او را در خویش فرو میکشد، ما را به خوانشی عمیقتر فرا میخواند؛ تنهایی که در بند نظام ساختاری زمینه اسیرند، از دیگری رنج میکشند و مغلوب عوامل مسلط اند. در این میان، نام مجموعه نیز گواهی بر تحمیل امور نمادین است. در نشانهشناسی، پیرس رنگ را صفت و خصوصیت کیفی “چیز” میداند؛ حال آنکه، فروهر، به واسطه عنوان این مجموعه، رنگها را در جایگاه اسم، یعنی نمادهای قراردادی و وضع شدهای که به آثار اطلاق شدهاند، به کار میبرد و بدین ترتیب، هرگونه رابطه و معنای علّی میان عناصر انسانی و رنگهای وابسته به بافت و ساختار کلی زمینه را انکار مینماید و رنگها را (که یادآور پرچم موطن هنرمند به عنوان زمینه ی ملی اوست) نامهایی اکتسابی برمیشمارد، نه صفات ذاتی انسانهای موجود در تصاویر. اینگونه است، که هنرمند در دو وجه کلامی و بصری، طغیان شاعرانهی خویش را به مثابه آماس “کورا” در زیر پوست نمادین آثارش، به واسطه زخمها، اعوجاجها و چروکیدگیها، بر بافت تصاویر ایجاد میکند و تجربه زیباشناختی سوژه را به نوعی ووندولوژی مبدل میسازد.
اکرمگ | ochremag