میدانیم که اقتباس، تصرف و بینامتنیت از بدیهیات جهان متنها است و آثار هنری نیز از این امر مستثنی نیستند. بنابراین، شاید این سوال پیش بیاید که، با وجود امر تکرار، لطف آثار اقتباسی و متون بینامتنی در چیست؟ پاسخ به این پرسش در گروی دانستن شروط بینامتنیت است. ژولیا کریستوا سخیفترین نوع بینامتنیت را این همانی در متون ظاهری میداند، آنجا که خوانش یک متن در مرحله شناسایی عناصر برگرفته از دیگر متون متوقف میشود و معنی در سطح انطباق رمزگانهای دو متن راکد میماند. توفق بینامتنیت، با بازنگاری رموز و عناصر یک متن در متون دیگر، در گروی “مرگ مولف” است. تنها در این صورت است که رموز اقتباسی معانی پیشین خود را، در راستای خلق معانی تازه، به چالش میکشند و به تعبیر کیت اتکینسن، “تبدیل یک ماده به ماده دیگر” محقق میشود.
اما آیا در نمایشگاه نقاشیهای مسعود کیمیایی، رمزگانهای به کار رفته در آثار متحول شدهاند؟ استفاده از چاقو، کلاه شاپو و دیگر عناصر آشنای کیمیایی و فیلمهایش، در کنار نام او در عنوان نمایشگاه، نه تنها مانع از مرگ مولف در خوانش رمزگانها میشود، بلکه بر کیستی هنرمند تاکید میورزد و این همانی عناصر آشنا را تا انطباق متون نقاشیشده با فضاهای آثار دیگرش، پیش میبرد. از این رو، در یکپارچگی آثار و تطبیق عناصر، بینامتنیت از نوآوری باز میماند، تفاوت بنیادی در رمزگانها رخ نمیدهد و به زعم هومی بابا، معنا دچار خفقان میشود. بدین ترتیب، نمایشگاه نقاشیهای مسعود کیمیایی، موضع هنری را به نفع بزرگداشت المانها و نوستالژیهای هنرمند ترک میکند و با تکیه بر تکرار، او را در راستای برپایی نکوداشت خویش یاری مینماید.
اکرمگ | ochremag