ابهام، چون بداهت زندگی

ابهام، چون بداهت زندگی

“شناخت” مبتنی بر تمایز است؛ ازین رو، “چیستی” هر پدیده، محصول مرزهایی است که با دیگر پدیده‌ها دارد. حد و مرزها نقشی تعیین کننده در شناسایی ایفا می‌کنند، حد میان آنچه هست و آنچه نیست، آنچه می‌تواند باشد و آنچه نمی‌تواند یا نباید باشد. اما شناخت بر مبنای حدود، تا جایی قابل استناد است، که موضوع در بند مرزها باقی و ثابت بماند. بدین ترتیب، کشتن ایده و تصور “هست” در لحظه و تعمیم آن به دیگر لحظات، تمهیدی عقلانی، در جهت دستیابی به شناخت است. ازین رو، شناخت پدیده‌های انسانی، همواره، با عدم قطعیت همراه است؛ چراکه، پویا، زنده، و وابسته به زمان و مکان اند. در واقع، “بودن” امری در-زمانی است و برآمده از پیوستار “هست” در طول زمان، که رفتار پدیده را تشکیل می‌دهد. این پیوستار، در بیان تجسمی، نموداری است، که روابط و رفتار ایده‌ها، عناصر و ساختارها را نمایان می‌سازد، تغییرات اهمیت می یابند و بدین ترتیب، ابداکسیون بر پدیدارشناسی ارجحیت می‌یابد.
عکس‌های “مالک نجمی” از جمله آثاری است، که در آنها، هنرمند از ثبت دقیق پدیده‌ها اعراض نموده و تمرکز خویش را بر ثبت پیوستارِ بودگی و رفتار عناصر می‌گذارد؛ عکس‌ها، چون نمودارهای بصری، بر کنش در-زمانی پدیده‌ها تاکید می‌ورزند، چیستی و کیستی عناصر، در سایه امر شاعرانه “بودن” رنگ می‌بازند و سایه‌ها به جای عناصر متعین و صریح عکس می‌نشینند و اینگونه، بازی و عمل ایده‌ها، ابژه بصری عکس‌ها می‌شوند. اما، در این آثار، نه تنها از شناسایی عناصر باز می‌مانیم، بلکه قادر به پیش بینی رفتار آنها نیز، نیستیم. عناصر عکس در کنش اند، اما از ایستوریا می‌گریزند. عکس‌ها قابلیت روایی خویش را، در راه دستیابی به تجربه‌ای زیباشناختی، مخدوش می‌کنند و به واسطه بافت خویش، از شر شرح وقایع به عنوان رسالت نمادین‌شان، به دامان استعاره‌ها و بازی‌های هنری می‌گریزند و اینگونه، ابهام را، چون بداهت زندگی، می‌ستایند.

 

شیوا فلاحی

اکرمگ | ochremag

ابهام، چون بداهت زندگی
ابهام، چون بداهت زندگی

 

حمایت مالی از اُکرمگ