کند و کاو در قلمروی معمول دیدن

کند و کاو در قلمروی معمول دیدن

امر “روزمرگی”، نوعی فروافتادگی “هست- در- جهان” انسان در میان امور هر روزه است، که در نتیجه، “هست” انسان خود را گم می کند یا از دست می دهد و گاه هرگز خود را به دست نمی آورد. میخواهیم که طبق عادت عمل کنیم و فراموش کنیم که حواسمان جمع این باشد که چیزها به خودی خود چه هستند و در فعالیتهای از روی عادت، هرچیزی وجهه خود را از دست میدهد.
از نظر هایدگر، فیلسوف منتقد مدرنیته، آنچه ما را به مثابه هستنده-در- جهان از سایر هستنده ها -چه طبیعی و چه مصنوع بشر- متمایز می کند اینست که ما درباره ی هستیمان سوال میکنیم و امر “مراقبت”، وضعیت بنیادین هستی انسان در جهان است. وجود انسان، از طریق هستن در جهان و از طریق مراوده با چیزهاست که به “فهم” میرسد نه از طریق تامل.” من مراقبت میکنم، پس هستم” همان فهم تجربی است که دقیقا مقابل فهم دکارتی “من می اندیشم، پس هستم” قرار میگیرد. این فهم حاصل “دست ورزی” است.از اینرو، ممکن است در خفقان و تنگنای روزمرگی و در حین انتشار در مشغله ها، “هست” انسان، شیوه هایی تازه برای منتشر کردن خویش جوید.
دغدغه ی هنر معاصر ارائه امر “روزمره ” به عنوان ایده ای برای باز اندیشی است. به خاطر اگزیستانس شاعرانه هنر است که فضای گشوده ای را میان “هست” موجودات می گشاید که در گشودگی اش هر چیزی جز آنست که معمولا هست. این رخدادی است در تعارض میان آنچه می نماید و آنچه هست. آنچه عیان است و آنچه خود را وا پس می کشد و دریغ میدارد. این تحقق، خود حقیقت است.هایدگر می گوید: ” ذات هنر، که هم اثر هنری و هم هنرمند منوط به آن اند، خود، در کار نهادنِ حقیقت است”.
تجربیات ثبت شده ی مهبد فلاحی، در میان بافتها و فرمها، دست ورزی است که به فهم تجربی و حرکت از عیان ماده، به ناشناخته ی آن می انجامد و به قول هایدگر بر آنست تا از قلمروهای معمول دیدن و اندیشیدمان نسبت به دنیا به درون عرصه ی گشوده (که آفرینشگر و مخاطب پیش پنداش ها و مقاصد خود را در مواجهه با هنر دخیل نمی کنند) تغییر وضعیت دهیم.از این رو هنر نه به عنوان ابژه، بلکه رخدادی است که به کشف حقیقت منجر میشود، آنهم در راستای رهایی “هستن” از بند عیانِ روزمره.

شیوا فلاحی

اکرمگ | ochremag

کند و کاو در قلمروی معمول دیدن
درباره هنرهای تجسمی معاصر ایران،

 

حمایت مالی از اُکرمگ