امپرسیون دستمایهای است که با مشتقات آن میتوان دربارهی نقاشیهای هاجر رهگذر صحبت کرد. نقاشیهایی که بیشتر از هنرهای تجسمی، شما را به یاد ادبیات امپرسیونیستی میاندازند: حال و هوایی در سرتان ترسیم میکنند و ماجرا را با تکیه بر قدرت جریان سیال ذهن پیش میبرند.
اگر در معرفی نقاشیهای امپرسیونیستی توصیه میشد که از اثر فاصله بگیرید، در چنین کارهایی اما نیاز است دیتیلها را به خوبی شناسایی کنید. شاید همین ویژگی این امکان را به نقاش میدهد تا از پتانسیل متریالهای گوناگون در کار خود بهره ببرد.
آثار هنرمند، با این حال به زمانهی کم حوصلهی خود شبیهاند؛ موجز و با کمترین تجمع عناصر، که شاید از این حیث شما را حتی به یاد هنر اجرا یا پرفورمنس هم بیاندازد؛ فضای مینیمالیستی، مشارکت مخاطب در تکمیل فرآیند با فاصلهای که خود در مواجه شدن با اثر و دور و نزدیک شدنش ایجاد میکند و بالاخره ایجاد مفهوم با حداقل بیانگری. زمینههای خاکستری، لکههای قرمز رنگی که به ظاهر یادآور خون هستند و انسانهای( بخوانید خانوادههای) بیصورتی که انگار از فشار خم و فشرده شدهاند، در کنار بافت متریالی که اثر روی آن نقش شده، همه و همه مولد یک حال و هوای منسجم و همگناند.
تماشای آدمهای نقاشیهای رهگذر اما با تمام این تفاسیر و علیرغم بیچهره بودن یا محو بودن حالات صورت و چشمها، با کوچکترین توجه شما را به یاد آلبوم عکسهای قدیمی خانوادههای ایرانی میاندازند؛ این در طراحی ظریف لباس کاراکترها و رنگهای به کار برده هم مشهود است. تکرر خاکستری و لکههای سرخ، ترکیببندیهای آلبوموار و چینش و اتمسفر حضور آدمها اما شاید – خودآگاه یا ناخودآگاه- هویتی اجتماعی نیز به این نقاشیها سنجاق میکنند. به نظر میرسد گریزی از سایهی سنگین روح زمانه نیست و ما ذرههای کوچک یک نقاشی امپرسیونیستی هستیم؛ غرق در زیستی که نمیشود از آن فاصله گرفت.
اکرمگ | ochremag