حشو در ادبیات معمولا یکی از دو نقش آشنای خودش را بازی میکند. اولی، گمراه کردن مخاطب است؛ وصله پینه کردن و به هم دوختن ردیف کلمات و جملات برای محاصرهی خواننده، تا نداند که در واقع در “هیچ” گرفتار شده.
کاربرد نقش دوم اما جایی است که نویسنده خود دچار گمگشتگی شده، میخواهد از امکان دنیایی که تنیده میشود برای پیدا کردن جواب سوالاتش استفاده کند، یا شاید هم کمی دورتر اصلا در پی گمگشته نشان دادن خود است. با همه این احوال، حشو کردن همچنان فنی است که قواعد و ظرایف خاص خودش را دارد.
آثار به نمایش در آمده در “تماس در دوردست” اشکان صانعی، ابزارهای زبانی او برای خلق یک نظام زبانشناسانه به نظر میرسند.
اگرچه عناصر بصری در فضای هنرهای تجسمی به خودی خود ابزارهای کلان یک نظام تعاملی هستند، اما گشت زدن در نمایشگاههای انتزاعیِ این چنین، شاید متبادرکنندهی این ایده باشند که جهان معنایی هر هنرمند/خالقی در صحنه هنرهای تجسمی، میتواند متشکل از ابزار و اجزاء کوچکتری تحت عنوان عناصر و ارکان منحصر به فرد نظام شخصیسازی شدهی خودش باشد. حالا اگر این بلوف را تا حدی بدیهی فرض کنیم، به جز چیدمان و خاصیت انتخابگری هنرمند/خالق، چه چیزی میتواند در قلمروی او- آن هم یک قلمروی انتزاعی و بینشانههای آشنا- حدود را تعیین کند؟ به نظر میرسد شیوه استفاده از کنایهها و صنایع ادبی/بصری.
تکثر، نظم، توهم بصری، پراکندی و اجتماع و در نهایت حشو ( برای گمراهی؟/ رازآلودگی؟) قرینههای ادبی/بصری هستند که در اینجا در تابلوهای نقاش کنار یکدیگر جمع شدهاند. هنر آبستره صحنهی کنکاشِ تا بینهایت، آزمون و خطای بدون پایان و جلو رفتن بدون مرز است. همین خاصیت بیمرزی هم هست که شرایط را برای ایجاد دیپلماسی بین نظامهای زبانی گوناگون ایجاد میکند.
کنایهی بیزبانی در عین زبانمند بودن، شبیه به بسیاری از مجموعههای نقاشی، اجراهای پرفورمنس و …، به تن این نمایشگاه هم خوب مینشیند. به بیانی دیگر، بهرهگیری از امکانات و خواص هنر آبستره کاری است که اشکان صانعی در “تماس در دوردست” در آن پیشروی کرده.
اکرمگ | ochremag