شاید از همان موقع بود که خانهها و باغها پناهگاه آدمها شدند و دیگر تنها حکم چاردیواریای برای خواب و دوری از گزند مزاحمها و غریبهها نداشتند؛ از همان زمانهای که در جهان نگارگریها تصویر شده: زمانهای که معماری را با در نظر گرفتن تمام سطوح و ابعاد و کنجهای آشکار و نهانش، با نمایش اندرونیها و ایوانها و چهرههای کنجکاوی که از پسِ پشتِ پنجرهها به رخدادی که در باغ و بیرون ساختمان در جریان است سرک میکشند، با تمام ساختمانهای عظیم چند طبقهی چند وجهی مارپیچ قصهدارش، در مرکز قاب قرار میداد و آدمها را در حاشیهی پیکر این سازههای مبهوتکننده. جغرافیای محل ساخت بنا، جنس مصالح بهکار رفته و اشکال و اندازههای متنوع ساختمانها، همگی نقشی تاثیرگذار در وقوع و چگونه پیشرفتن و فرجام قصه داشتند. معمارها، نقاشی و نجوم نیز میدانستند و هنرمندانی بودند توانا و آگاه به اهمیت سازگار بودن آرایش محیط درون خانه و تزئین بیرونی بنا با محیط پیرامون و از همه مهمتر، با ساکنان احتمالی آن. شاید اولبار در چنین تاریخی بود که واژهی خانه، امنیت و صلح در امتداد یکدیگر تعریف شدند و البته شاید هم از خیلی پیشتر از آن: از زمانی که مردمان، ضرورت یکجانشینی، سکنیگزیدن و آسودن را دریافتند و خانه تبدیل به مامنی شد نمایشدهندهی بخشی از هویت ساکنانش و محلی برای پناهگرفتن، خلوتکردن و قایمشدن از تیررس تمام رنجها و آسیبهایی که بیرون از خانه انتظارمان را میکشند.
خانهها هستند که در جوار یکدیگر کوچهها و بعد، خیابانها و بعدتر، محلهها و در نهایت شهرها را میسازند؛ که حریماند: مرزی میان دنیای درون و دنیای بیرون، که خبر از آبادی و حضور میدهند، که تجمع و پراکندگیشان تکهای از یک سرزمین را از تکهی دیگرش جدا میکند تا روی نقشهی جهان، صاحب مساحت و هویت و عنوانی اختصاصی شود و از پشت پنجرهی هواپیما، شبکهی پیچیدهی هماهنگ و حتی درکناشدنیای به نظر برسد پُر از نقطههای نورانی و سطوح ریز متحرک و پلهای معلق و خیابانهای درازی که مشخص نیست انتهایشان به کجا ختم میشود. خانهها به منظرهی خاکستری و تکرنگ شهرها، سایهروشن میبخشند و آنها را از محیطهای دستنخوردهی ساکن بیشکل رهاشده، به کالبدی پویا و قابل سکونت بدل میکنند؛ به یک قصهی بالقوه با پایانی غیرقابل پیشبینی.
خیابانهای یک شهر، آینهی پیشامدهایی هستند که پشت درهای بستهی خانههای آن شهر در جریان است و خانهها، قصهپردازهایی که سرگذشت ساکنانشان را آشکار میکنند: سرگذشت شهروندهایی که در طول روز و پیش از آرام و قرار یافتن در خانه، در بستر شهرها و خیابانها، مشغول رسیدگی به امور زندگیشان بودهاند. خانهها کیفیت احوال ساکنانشان را رقم میزنند و اهالی یک خانه، سازندهی روح محل سکونتشان هستند: هر دو، حقیقتِ دیگری را بازتاب میدهند؛ درست همانطور که خانهها و شهرها هم کیفیت زیست ساکنان و شهروندانشان را در آینهی یکدیگر آشکار میکنند. زندگی ما بیش از آنچه که فکر کنیم، وابستهی معانی نهفته و هرچند کمرمق و حتی گمشده در جریان سفرها و رفت و آمدهای روزانهی روزمرهی ملالآورمان، در جابهجاییهای میان ساختمانها، خیابانها، کوچهها، وسایل نقلیه و اتوبانهای پر ترافیک است(رخوت و دلتنگی روزافزونِ این روزهایمان برای جای خالی بهچشمنیامدنیترین اعمال و افعالی که در سطح شهر تجربه میکردیم، گواهی نیست بر این مدعا؟) حتی اگر از خانهها و شهرهای محل سکونتمان بیزار و ناراضی هم باشیم، بدون شک اوقاتی را به یاد میآوریم که تلاش میکردیم، حتی اگر نافرجام، تا کنجهای اختصاصی خودمان را در جغرافیای شهرها و خانهها پیدا کنیم/ بسازیم و بهانهای بیابیم برای متعلقبودن به شهر/ خانهای که دوست داشتیم خیال کنیم از آنِ ماست؛ احتمالاً مثل تلاش نادیدنی مردمانی که در خانهها و خیابانها و شهرهای این مجموعه نقاشیها غایباند و یا به منظرهی شهرشان پشت کردهاند، انگار که تلاشهایشان راه به جایی نبرده باشد. خیابانها و مکانها آشنا و خاطرهانگیزند اما بیشتر از آن، به جای آنکه محمل امنی برای نگهداری رازهای رهگذران پرشمارشان باشند، این، بار حسرت و آرزوی محققنشدهی ساکنان ناامیدشان است که بر دوش حمل میکنند: حسرت محرومماندن از پرسهی شبزندهدارها، از خواب پریدهها و رویابافها و در آرزوی بازگشت اهالی خاموشی که گویی همه مهاجرت کردهاند، یا کلون درِ خانههایشان را محکم انداختهاند و در خیال خاطراتی هستند که به زودی از خاطرشان محو میشود.
تصاویر:
۱. رزیتا نصرتی| بدون عنوان| ۱۳۹۹
۲. جواد مدرسی| الهیه| ۱۳۸۹
۳. ثمیلا امیرابراهیمی| بزرگراه و محله| ۱۳۸۱
۴. امین معظمی| سینما بلوار| ۱۳۹۷
۵. سمانه وفاییزاده| شبانهها| ۱۳۹۶
۶. امید بازماندگان| بدون عنوان| ۱۳۹۸
۷. طاهر پورحیدری| بدون عنوان(از مجموعهی تهران ۱۳۹۶)| ۱۳۹۷
۸. پرهام پیوندی| بدون عنوان(از مجموعهی غیبت)| ۱۳۹۷
۹. ایمان افسریان| به احترام ثمیلا امیرابراهیمی| ۱۳۹۳
۱۰. حمیدرضا امامی| بدون عنوان| ۱۳۹۴
اکرمگ | ochremag