شاعران حجمگرا در دهههای اخیر، معتقد بودند کارشان خلق لحظههاییست، فراتر از آنچه که در روزمره میگذرد. همواره بر روی “خلق” به جای فعل “شعر گفتن” تاکید کردهاند و به دنبال قطعیتی بودهاند که خودشان حدود و مختصاتش را تعیین کنند.
اگر به مجموعههای مختلف نقاشی از احسان ارجمند در این سالها نگاه کرده باشید، بیشترین چیزی که میبینید یک مهندسی معکوس است؛ او در روند خلق، ابتدا دست به تجزیه میزند و بعد شروع به آراستن و فرم دادن به تکههای گروتسکواری که به جا مانده میکند. گاه برخوردی کاریکاتوریزه با تنها دارد، گاهی هم در این اجزاء سرگردان دنبال ردپای خشم، حسرت و ارتباط میگردد.
اگرچه در نگاه اول، به نظر میرسد هنرمند بیش از هر چیز در حال مطالعه بر روی تناسبات اندام انسانهاست و تلاش میکند با مناسباتی نو دست به پژوهش بزند، اما دست آخر تابلوها بیش از هر چیز وامدار و نشانهی “ارتباط”اند. اجزاء تخت و تجزیهشدهی بدنهای تکه و پاره، در ارتباط با یکدیگر است که به وحدت میرسند، گاهی هم اصلا اعضای خود را در پیوستگی و متصل بودن به یکدیگر به دست میآورند.
بدنها در تابلوهای ارجمند در واقع جورچینهایی هستند که در ظاهر، ساده در کنار هم کامل مینمایند ولی بیآنکه بدانید با آشناییزدایی پررنگ اما نادیدنیشان در حال رکب زدن به شما هستند! این یک بازی متناوب بین چشم و ذهن مخاطب و عناصر موجود در تابلوهاست؛ اگرچه ذهن در ابتدا بدنها را به راحتی تشخیص میدهد و به خیال خودش به راحتی از پس این ترجمهی تصویری برآمده، اما به زمان بیشتری نیاز دارد تا بین خطوط چشم بچرخاند و با تصویر “تنی که دیگر تن نیست” مواجه شود.
بدنها در آثار ارجمند گاهی واقعا بدن نیستند؛ عناصری دچار استحالهاند که حالا میتوان آنها در ردیف عناصر بصری جا داد؛ مثل خطها و سطحها. تابلوها هم بیش از هر چیز گاه آزمایشگاههایی برای خلقاند، خلقی از جنس کمالی که شاعران حجمگرا به دنبالش بودند؛ با قواعدی نو و اختصاصی و البته در تلاش برای کنکاش در “ارتباط”. همهی تلاشها دست آخر بر سر ارتباط است؟
اکرمگ | ochremag